اشعاری زیبا در مورد باد های مختلف پاییزی و زمستانی

اشعاری زیبا در مورد باد های مختلف پاییزی و زمستانی

شعر در مورد باد , شعر در مورد باد صبا , شعر در مورد باد و مو , شعر در مورد باد پاییزی
با مجموعه شعر در مورد باد صبا ، اشعاری زیبا در مورد باد پاییزی ، زیباترین شعر در مورد باد خزان در سایت پارسی زی همراه باشید

اشعار باد

عشق تو به باد می ماند وقتی که بخواهم شعله بکشم می آید و خاموشم می کند.
عشق تو به باد می ماند همین که شعله کشیدم می آید
و شعله ور ترم می کند…
“شیرکو بی کس”
معمای پیچیده ای ست
موهای تاب خورده ات
در میان باد
به موهایت سنجاق بزن
باد
تحمل این همه پریشانی را ندارد
من به باد سوء ظن دارم
به تو که می رسد
نسیم می شود…
من و باد ِ صبا مسکین دو سرگردان ِ بی حاصل
من از افسون ِ چشمت مست و او از بوی گیسویت
روسری سر کن و نگذار میان من و باد
سر آشفتگی موی تو دعوا بشود
توی دلم گفتم: عزیز دلم، با نگاهت مرا بدوز به هرجا که دلت می‌خواهد
بدوز؛ به زندگی، به مرگ، به عشق، به هرچه دوست داری.
در برابر نگاهت من ابر می‌شوم، دود می‌شوم
که بتوانی مثل باد بازی‌ام بدهی. نفس گرمت را روی تنم فوت کن،
ببین چه‌جوری ناپدید می‌شوم…
“عباس معروفی”
اگر مـوهـایت نبود…
بـاد را
چگونه نقاشی میکردم؟!…
دختر زیبای جنگل های آرام شمال!
از کجا آورده دست باد گیسوی تو را؟
مثل گیسویی که باد آن را پریشان می‌کند
هر دلی را روزگاری عشق ویران می‌کند…

شعر در مورد باد پاییزی

می خواهم
گوش باد را بگیرم
که این همه دور موهایت نپیچد
وبا زندگی ام بازی نکند.
تو هم کاری بکن
مثلا دکمه پیراهنت را ببند
مثلا دامنت را جمع کن
و فکر کن پیاده رو خیس است…
زلف بر باد مده تا نَدَهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم
این روزها سخاوت باد صبا کم است
یعنی خبر ز سوی تو این روزها کم است
آســودگی ام ، زنــدگی ام ، دار و نــدارم
در راه تــو دادم همه بـر بــــاد ، کجایی ؟
شاخه ای تسلیم باد ناموافق شد شکست
بغضِ چندین ساله تبدیلِ به هق هق شد شکست
کهنه فانوسی که قلب شیشه ای دارم، ولی
باد و باران خوب می دانند، آهن نیستم
شانه ات رادیر آوردی سرم را باد برد
خشت خشت و آجر آجر پیکرم را باد برد
ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما
آب روی خوبی از چاه زنخدان شما
عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده
بازگردد یا برآید چیست فرمان شما
کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت
به که نفروشند مستوری به مستان شما
بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر
زان که زد بر دیده آبی روی رخشان شما
با صبا همراه بفرست از رخت گلدسته‌ای
بو که بویی بشنویم از خاک بستان شما
عمرتان باد و مراد ای ساقیان بزم جم
گر چه جام ما نشد پرمی به دوران شما
دل خرابی می‌کند دلدار را آگه کنید
زینهار ای دوستان جان من و جان شما
کی دهد دست این غرض یا رب که همدستان شوند
خاطر مجموع ما زلف پریشان شما
دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذری
کاندر این ره کشته بسیارند قربان شما
می‌کند حافظ دعایی بشنو آمینی بگو
روزی ما باد لعل شکرافشان شما
ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو
کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما
گر چه دوریم از بساط قرب همت دور نیست
بنده شاه شماییم و ثناخوان شما
ای شهنشاه بلنداختر خدا را همتی
تا ببوسم همچو اختر خاک ایوان شما
شعر از حافظ
باد می‌ریزد بــه دورت حسرتِ تلـــخ مرا
باد روزی روسری را از سرت وا می‌کند
باد از کوچه ی بن بست خبر آورده
ما دوتا پنجره زندانی یک دیواریم
دست نامریی ِ باد و دسته های تار مو
وای این نامرد با آنها چه بد ور می رود
من با غزلی قانعم و با غزلی شاد
تا باد ز دنیای شما قسمتم این باد
تنم را گرچه چون خاکستری در دست باد اما
دلی چون آتشی در زیر خاکستر به من دادی
عطر تو شعر بلندی است رها در همه سو
کاش یک باد به کشفت برساند ما را

شعر در مورد باد خزان

سفر به خیر گل من که می روی با باد
ز دیده می روی اما نمی روی از یاد
شبیه نغمه ی  چنگی ، شبیه زوزه ی باد
شبیه ِ قلب ِ نجیبم ، که داده ای بر باد
تار گیسوی تو درمشت گره خورده ی باد
خبر از خانه ی ویران شده در مه می داد
بگو به باد پرش را تکان تکان بدهد
بگو به ابر که باران بی امان بدهد
ناگزیر از سفرم، بی سرو سامان چون باد
به گرفتــــــار رهایی نتوان گفت آزاد

Comments